احمدظاهر، از آوازخوان برجسته و محبوب افغانستان است که در ٢٤ جوزای ۱۳٢۵ خورشیدی (۱۴ ژوئن ۱۹۴۶) در ولایت لغمان در خانواده روشنفکر دیده به جهان گشود. و در تاریخ ٢٤ جوزای ۱۳۵٨ (۱۴ ژوئن ۱۹۷۹) ظاهرا در يک اثر حادثهٔ ترافیکی جان باخت.
زندگی
احمدظاهر در بیست چهارم جوزای (خرداد) سال ۱۳۲۵ خورشیدی در کابل یا به قولی در ولایت لغمان زاده شد. احمد ظاهر آواز خوانی را از مکتب آغاز نمود و اولین آهنگش را در لیسه حبیبیه خواند. وی پس از نشان دادن استعداد در موسیقی در رادیو افغانستان برنامههایی اجرا نمود.
احمد ظاهر پس از گذراندن دوره دانشسرا (دارالمعلمین) راهی هندوستان شد تا به تحصیلات موسیقی بپردازد. شاید او اولین کسی بود که آلات موسیقی غربی را با موسیقی افغانی وفق داد و سازهای آکاردئون، ارگ و ترومپت و غیره را به موسیقی افغانی هدیه آورد. آوازه او از طریق موسیقی از شهرت پدرش که صدراعظم وقت افغانستان بود بالاتر رفت. شهرت او آنقدر بر سر زبانها بود و هست که مردم افغانستان هنوز فکر میکنند او بهترین آوازخوان افغانستان تا هم اکنون بوده است. او در سال ۱۳۵۱ خورشیدی لقب بهترین آوازخوان سال افغانستان را به دست آورد.
احمد ظاهر سه بار ازدواج كرد و ازين سه ازدواج دو فرزند دارد، يكی "شبنم" و ديگر "احمد رشاد" كه هر دو خارج از كشور در ایالات متحده آمریکا زندگی میكنند.
احمد ظاهر بخاطر درگیریهای خانوادگی راهی زندان شد و درین هنگام بود که مادرش درگذشت. روایتی وجود دارد که وی پس از رهایی از زندان، در عروسی دختر زمامدار وقت "حفیظالله امین" بنابر اصرار دخترش، شرکت کرد و آواز خواند. بسیاری بر این عقیدهاند که این واقعه باعث شد تا حفیظالله امین به فکر قتل وی گردد و از همین روی، قتل احمد ظاهر را که در سالنگ صورت گرفت، نیز به امین نسبت میدهند. پیکر او ابتدا در مسجد حاجی مجيد در سردخانه نگهداری و سپس در گورستان "شهدا صالحین" به خاک سپرده شد.
احمد ظاهر نماینده موسیقی کلاسیک افغانستان شمرده میشود که آهنگهائی با مفهوم و جاندار را برای شنوندگان عرضه داشت. احمد ظاهر بیشتر کوشش میکرد تا از بهترین، زیباترین و معتبرترین اشعار در آهنگهای خود استفاده کند و از همین روی، علاقه او به حافظ، مولانا، سعدی، خیام، بیدل، پروین بهبهانی، عشعری و غیره شعرای زبر دست زبان فارسی بوده است. احمد ظاهر به زبانهای فارسی، پشتو، هندی و انگلیسی آواز خوانده است.
آهنگهای "خدا بود یارت"، "مادر من"، "از پیش من برو که دل آزارم"، "برایم گریه کن امشب"،"عجب صبری خدا دارد" از جمله آهنگهای مشهوری است که افغانها با خود زمزمه میکنند.
احمد ظاهر هم عصر شهرت و آوازه گوگوش در ایران بود و عدهای این دو را رقیب سالم میدانستند. از احمد ظاهر آهنگهای زیادی به یادگار مانده است که در چهارده آلبوم تدوین گردیده و به شکل صوتی در بازار عرضه گردیده است. از احمد ظاهر فقط دو آهنگ تصویری ثبت شده است و سایر آهنگهای تصویری وی مقتبس از همین دو آهنگ و یا هم عکسهای وی اند.
احمد ظاهر نه تنها در افغانستان، که بلکه در دو کشور تاجیکستان و ایران نیز علاقهمندان خود را دارد. این علاقه در تاجیکستان به شکل بسیار بالائی وجود دارد و آهنگهای وی هنوز هم از بهترینها به حساب میرود.
احمد ظاهر نام کهنهای در افغانستان نیست و آهنگهای وی هنوز هم علاقهمندان بیشمار خود را دارد، طوری که بیشترین مخاطبان رادیوها آهنگهائی از احمد ظاهر فرمایش میدهند و این باعث شده است تا به منظور فرصت دادن به سایر خوانندگان، مجریان برنامههای موسیقی آهنگهای احمد ظاهر را در برنامههای بهترین موسیقی به رقابت نگذارند، زیرا میدانند در صورت وجود آهنگ احمد ظاهر، وی برنده بلا منازع خواهد بود.
سالانه از سالروز شهادت احمد ظاهر در افغانستان و تاجیکستان تجلیل بعمل میآید. در افغانستان رسم بر این است که در سالروز شهادت وی، رادیوها و تلویزیونها برنامههائی را در مورد وی پخش میکنند و تنها و تنها آهنگهای احمد ظاهر را به نشر میرسانند
احمد ظاهر چگونه مرد؟
احمدظاهر يک روز در "بهار روشن از امواج نور" با عبور از دامنههای تاکستانزار شمالی نرسيده به ارتفاعات سالنگ در يک حادثه تصادف اتومبيل جانش را از دست داد. گفته میشود که اين حادثه نه يک تصادف بلکه با قصد کشتن احمد ظاهر بوده است.
احمدظاهر چگونه جان داد هر کس داستانی دارد. ساعت يازده صبح روز بيست و چهارم جوزای ۱۳۵٨ خورشيدی احمد ظاهر با محبوبالله پاچا از دوستان و اعضای خانواده و دو دوشيزه علاقمند صدايش از کابل به سوی شمالی در دره سالنگ میرود و همانجا دچار فاجعه میشود.
اشعـــار انتــــــخابی احمدظـــاهر در قالب آهنگ های دلنشیـــــنش
اول:.
آسمان خاليست، خالی، روشنانش را که برد؟
تاج ماهش، سينه ريز کهکشانش را که برد؟
گيسوان شب پريشان است چون آشفتگان
موی بند نيلی پولک نشانش را که برد؟
از کمانگير شهابش کس نمی بيند نشان
تير هايش را که بشکست و کمانش را که برد؟
باغبان تنهاست، تنها، گرد او جز خار نيست
بيد مشکش را، گلش را، ارغوانش را که برد؟
آن چنار دير سال آزرده از بيهوده گيست
آشيان مرغکان نغمه خوانش را که برد؟
جويبار از لذت همبستری سرشار نيست
پيچ و تاب نرم سيماب روانش را که برد؟
پيش از ين ها زمين را آسمان سبز بود
نيست اينک جز سياهی، آسمانش را که برد؟
دوم:.
آمد نفس صبح و سلامت نرسانيد
بوی تو نياورد و پيامت نرسانيد
يا تو به دم صبح سلامی نسپردی
يا صبحدم از رشک سلامت نرسانيد
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانيد
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرۀ غاليه فامت نرسانيد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زين هر دو ندانم که کدامت نرسانيد
عمريست که چون خاک جگر تشنه ی عشقم
و ايام به من جرعه ی جامت نرسانيد
خاقانی ازين طالع خود کام چه جويی؟
کو چاشنی کام به کامت نرسانيد
نايافتن کام دلت کام دل توست
پس شکآمد نفس صبح و سلامت نرسانيد
بوی تو نياورد و پيامت نرسانيد
يا تو به دم صبح سلامی نسپردی
يا صبحدم از رشک سلامت نرسانيد
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانيد
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرۀ غاليه فامت نرسانيد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زين هر دو ندانم که کدامت نرسانيد
عمريست که چون خاک جگر تشنه ی عشقم
و ايام به من جرعه ی جامت نرسانيد
خاقانی ازين طالع خود کام چه جويی؟
کو چاشنی کام به کامت نرسانيد
نايافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانيدر کن از عشق که کامت نرسانيد
سوم:.
از براي غم من سينه ی دنيا تنگ است
بهر اين موج خروشان دل دريا تنگ است
تا ز پيمانه ی چشمان تو سر مست شدم
ديگر اندر نظرم ديدۀ مينا تنگ است
بسکه دل در سر گيسوی تو آويخته است
از برای دل آشفته ما جا تنگ است
گفته بودی که به ديدار من آيی ز وفا
فرصت از دست مده وقت تماشا تنگ است
سر بدامان تو زين پس نهم و ناله کنم
بهر ناليدن من دامن صحرا تنگ است
مگر امروز به بالين من آيی که دگر
عمر کوتاه مرا وعده فردا تنگ است
خندۀ غنچه فرو مرد ز بيداد خزان
چه توان کرد که چشم و دل دنيا تنگ است
چهارم:.
از تو دورم من و ديوانه و مدهوش تو ام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش تو ام
يکدم از دل نبرم ياد دلاويز ترا
گر چه چون عشق ز دل رفته ، فراموش تو ام
نگه گرمم و در چشم سخن گوی تو ام
هوس بوسه ام و در لب خاموش تو ام
همچو اشکی که زجان ريخته در دامن تو
چون صدايی که زدل خاسته در گوش تو ام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگيم
بحر در موجم و عمريست که در جوش تو ام
گر چه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با ياد تو و گرمی آغوش تو ام
در دل اين شب تاريک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بنا گوش تو ام
خاطر نازکت آزرده شد از محنت من
بار سنگينم و آويخته از دوش تو ام
تهیه و ترتیب: شبیـــــر شجاع
:: بازدید از این مطلب : 52340
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6